امشب از داغی دوباره چشم تهران روشن است....
یوسفی رفته است ،آری وضع کنعان، روشن است........
گرچه در بزم حماسه ، هیچ جای گریه نیست.......
در هجوم شعله ها، تکلیف باران، روشن است..........
باز شمعی کشته شد با دست شب اما هنوز.......
این شبستان کهن ، با نورایمان روشن است.........
کی میان ابرهای تیره پنهان می شود؟........
آسمان ما که با خون شهیدان ،روشن است.......
مصطفی هم رفت، آری! او هم اینجایی نبود......
مردهای مرد را آغاز و پایان ، روشن است......
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها :
